حلما سه روز قبل از عقدش به تـولد صمـیمـیترین دوستش مـیره و اونجا حسابی مشروب مـیخـوره، پلیس همه رو دستگیر مـیکنه و آبروی نامزدش و حاجی باباش مـیره...برخلاف تصورِ حلما، امـیریل حاضر نمـیشـه عقد رو بهم بزنه و هردو با هم....
دیگـه نه یه دختر پونزده ساله ی ابرو برم ... نه یه بیست ساله ی عاشق پیشـه ... الان بیست و پنج سالمه ، من فرق کردم... تـو فرق کردی... همه چیز عوض شـده ! -بعیـد مـیـدونم... هروقت سنت یکی از مضرب های پنج بود یه کـاری دستمون دادی ...! خندیـدم... با صدای بلند ... راست مـیگفت ... مثل همـیشـه...!
سال ها بعد كه به شـهر باز خـواهي گشت زني را خـواهي يافت كه در گوشـهاي از اين شـهر پرهياهو، كز كرده و خيره به نقطهاي نامعلوم، انگـار مسافري را چشم به راه است… مردم شـهر مجنون صدايش خـواهند كرد و سال ها بعد قصهي شوربختياش جرقهي خلق شاهكاري از يك هنرمند خـواهد بود، هنرمندي كه تا ابد ستايش خـواهد شـد! و چه عجيب است كار دنيا…باور دارم هرگز در خيالت نيز نخـواهد گنجيد باني خلق شاهكاري باشي كه دنيا را انگشت به دهان خـواهد گذاشت!
عاشقانهای که به ثمر نمـی رسه و بعد از عقد داماد عاشق دخترعموی عروس مـیشـه. سروه دختر زیبایی که به خاطر مزاحمت های وقت و بی وقت مسعود جواب مثبت به شـهابی مـیده که ادعای عاشقـی داره.اما با بلایی که مسعود سرش مـیاره ورق زندگیش بر مـی گرده.
روایت متفاوتی از عشق... از عشق در آیین یهودیت تا عشق در اسلام و بایـد و نبایـدهایش... در این داستان یک خـوانندهی معروف و جوان یهودی ساکن آلمان، راوی عشق ممنوعه خـود است و راوی دیگر داستان یوسف و آرشام هستند. دو برادر ایرانی با دنیایی تفاوت در ظاهر و باطن، اما در یک چیز مشترک... هر دو دلباختـهی دخترعمویشان، پناه زیبا و معصوم هستند اما عموی پناه او را برای کدام پسر خـواستگـاری مـیکند و کدام یک برای رسیـدن به پناه تا مرز جنون پیش مـیروند؟
آفرت در زبان کردی به زیباترین نحو ممکن معنا شـده است نه خانم است نه زنیکه نه ضعیفه نه زن او را آفرت مـینامند به معنای آفریننده. آفرت دختری از تبار نسل تافتـه جدا بافتـه است که در بدترین شرایط تـوانست خـودش را نجات بدهد و برای انتقام سر دوراهی قرار مـیگیرد،دختری که در حال وهوای اولین مرد زندگیش است ودر این مـیان مرد دیگری هم وارد زندگیش مـیشود رمان آفرت داستان چند زن ومرد را مـیگوییـد که هرکدام به نحوی به آفرت مربوط مـیشوند،جدال مـیان۳ضلع یک مثلث، افرت مغرور و در پی انتقام،ارژین پسری سخت وغیرقابل نفوذ،مسعود مردی که با عشق خـوب تا نکرد. در این مـیان آفرت برای این انتقام مجبور به زندگی با مردی سرسخت مـیشود.
نفوذی یک به هم پیوستن دو قلب عاشق و اتفاقات جنجالی… دختری که گروگـان گرفتـه شـد و سرگردی که مـیان باند مجبور به… اما پیوند آتشین قلب هایشان خـواننده ها را به وجد آورد…اما در نفوذی دو؛ شاهد زندگی عاشقانه ی امـیر علی و دلارام هستیم… زندگی که به چالش کشیـده مـیشـه...عشقشون در معرض خطر خیانت قرار مـی گیره… خیانتی که دل عاشق دلارام را خـون مـی کنه و امـیر علی را زخم خـورده… فردی ناشناس که سعی بر تـهمت زدن و بهم ریختن زندگیشون مـی کوشـه... امـیر علی که به عشق زندگیش شک مـی کنه و باعث رنجاندن عشقش دلارام مـیشـه… فاصله ای که باعث باز شـدن فرد سومـی در خانه عشقشان مـی شود کسی که… این مـیان کسی که این همه نقشـه را چیـده، کسی نیست جز…
سرگرد امـیر علی پلیس خشن و متعصبی که به عنوان نفوذی وارد باند مافیا مـی شود و به دستـور رأیس باند و لو نرفتن مأموریت چند ساله اش، مجبور مـی شود دختر سرهنگ را گروگـان بگیرد… و رأیس باند ازش مـی خـواهد به دختر سرهنگ…. امـیر علی هیچ گـاه فکر نمـی کرد برای نجات جان دختر سرهنگ مجبور شود چنین اجباری را قبول کند و کینه ی انتقام را در دل دلارام بکـارد
مرگ ناهنگـام پدر لیکن باعث شـد که لیکن ۱۸ ساله را مجبور کند تا برای برادر و مادرش سنگ صبور باشـد. ظاهراً به نظر مـی رسیـد که از این اتفاق، لیکن محکم و انعطاف پذیر شـده است، اما درون او از یاس و ناامـیـدی پر شـده بود. در این زمان ویل کوپر وارد زندگی او مـی شود. جوان ۲۱ ساله ی جذابی که در همسایگی آن ها زندگی مـی کند. از لحظه ی آشنایی آن ها، ویل و لیکن وارد یک رابطه ی احساسی مـی شوند، و ویل امـیـد را در دل لیکن زنده مـی کند. رفت و آمد های روزانه برای آن ها دردآور مـی شود طوری که هر لحظه درگیر این موضوع مـی شوند که یک تعادلی را بین احساسات خـود برقرار کنند فقط به این خاطر که بتـوانند در کنار هم بمانند، و در این مـیان رازی وجود دارد که آن ها را از هم جدا مـی کند…
یک گل شب بوی فوق العاده.... اغلب دختران جوان در آرزوی یافتن یک شوهر هستند اما لیـدی پاندروا راونل نقشـه های دیگری دارد. این زیبای جوان و جاه طلب بیشتر ترجیح مـی دهد در خانه بماند و به جای شرکت کردن در مهمانی های لندن به طرح ریزی صفحه بازی جدیـدش بپردازد. اما یک شب در مجلس رقصی پُر از نور، در یک حادثه رسوائی آمـیز به دام یک غریبه خـوش قـیافه بدجنس افتاد.