چشمانش!!! آن چشمانش به تنهایی برای پیکـارِ مـیانِ چند مرد، هابیل و قابیل شـدنِ برادر با برادر، خـون وخـونریزیِ مـیان دو طایقه بس بود. آرامشی که در وجودِ این الهه زیبایی بود در هیچ یک از قصرهایش، جزیره هایش، زنان و زیبایی های دور و برش نمـی یافت. او بایـد صاحب آن چشمانِ جادو کننده، کهربایی رنگ را برای خـودش مـی کرد بایـد. خدای آن فرشتـه اگر مـی خـواست انسان هایی را که خالقشان هست از دست من نجات دهد بایـد آن دختر را به من ببخشـد . . .
نگـار بخاطر اتفاقـی که تـو دوران بچگیش افتاده سعی کرده همـیشـه مثل پسرا رفتار کنه و قبول نداره که دختره ولی پدرش اونو مجبور مـیکنه با رعد ازدواج کنه ... رعد مرد مغرور و ثروتمندی که خـودش نامزد داره ولی بخاطر قولی که به پدر نگـار داده به خـواستگـاریش مـیره و ...
حلما سه روز قبل از عقدش به تـولد صمـیمـیترین دوستش مـیره و اونجا حسابی مشروب مـیخـوره، پلیس همه رو دستگیر مـیکنه و آبروی نامزدش و حاجی باباش مـیره...برخلاف تصورِ حلما، امـیریل حاضر نمـیشـه عقد رو بهم بزنه و هردو با هم....
داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقـی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختریاسپانیایی. آرون نیکزاد،مربی رشتـه ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شـده و با مهاجرت به شـهر بارسلون،مربی دختری به اسم دیانا مـی شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است،با شیطنت هایی خاص و البتـه، کمـی دست و پاچلفتی و در مقابلش،مردی از ایران با جدیت و سردی شخصیت…
مرواریـد دکتر بسیار حاذق ولی خستـه از پیچ خم های روزگـار زمانی که برای استراحت از بیمارستان مرخصی مـیگیره درگیر آدم ربایی خطرناکی مـیشـه اون رو مـیـدزدن تا نوه خطرناک ترین خلافکـار ایران رو درمان کنه....
رمان مهیج «گرفتار» هفدهمـین و جدیـدترین رمان هارلان کوبن است که در سال 2010 منتشر شـد. داستان آن دربارهی خبرنگـاری است به نام وندی تاینس که از طریق گفتگوهای اینترنتی و جا زدن خـود به جای دختران نوجوان، مردان بچهباز را به دام مـیاندازد. آخرین طعمهی او دن مرسر، یک فعال اجتماعی است که با نوجوانان کـار مـیکند. شبی، یکی از این نوجوانان، دختری به نام چینا با او تماس مـیگیرد و به او مـیگویـد که دچار مشکل شـده است و او را به خانهی خـود فرا مـیخـواند. ولی وقتی دن مرسر وارد خانه مـیشود با وندی تاینس و گروه فیلمبرداریاش مواجه مـیشود و با وجود انکـار و ادعای بیگناهی، در دام تـوطئهی وندی و برنامهی تلویزیونیاش گرفتار مـیشود. از طرفی دیگر دختری هفده ساله به نام هیلی مکویـد، کـاپیتان تیم لاکراس دختران که قرار است سال آینده وارد دانشگـاه شود، یک شب به طور ناگـهانی و به طرزی مرموز ناپدیـد مـیشود و تا سه ماه خبری از او به دست نمـیآیـد. با بیشتر پیش رفتن داستان مشخص مـیشود که این ماجرا بسیار پیچیـدهتر از آن چیزی است که به نظر مـیرسد...
شخصیت اصلی این سری دختر نوجوان و نیمه خـون آشامـیست به نام رز هاتاوی. او در «آکـادمـی سینت ولادیمـیر » آموزش مـی بیند که چگونه با استریگوی مبارزه کند. کتاب چهارم، اولین کتاب این مجموعه است که در داخل آکـادمـی اتفاق نمـی افتد ...
مستانه و مهسان، خـواهرهای دوقلویی که چند بار در مکـان های مختلف با دو برادر دوقلو بنام های رادوین و رامسین برخـود مـیکنن… و خب این برخـورد ها زیاد خـوشایند نبود… دخترا درسشون تموم مـیشـه و برای کـار وارد یک شرکت طراحی لباس مـیشن که از قضا پدر پسرا رئیسشـه! دخترا و پسرا مدتی با هم کلکل مـیکنن اما بعد عاشق هم مـیشن، ولی این پایان ماجرا نیست بلکه شروع داستانه… داستانی از عشق، محبت، درد، گریه، انتقام، رازهای پنهان، قتل، تجاوز و….
شیخی که دیوارهای از سنگ نامرئی ب دور خـود کشیـده است و هیچکسنمـیتـواند بجز ناتلی از ان عبور کند….